کارگردان فیلم آواز گنجشک ها گفت:
در یکی از شب های زمستان رفتگری را دیدم که مشغول جارو کردن خیابان بودو من پس از اینکه ماشین را پارک کردم به دلم افتاد که پولی هم به او بدهم.
اول کمی دودل بدم و تنبلی کردم اما سرانجام پول را برداشتم و خیلی محترمانه و دوستانه به طرفش گرفتم خیلی هم احساس خوب بودن می کردم و در عالم فرشته ها سیر میکردم اما دیدم به سختی تلاش دارد دسکشش را که به دستش هم چسبیده بود در بیاورد وبعد پول را بگیرد.اصرار کردم که چرا نمی گیری؟
گفت:«بی ادبی می شود این دست خداست که به من پول می دهد»
خداشاهد است آن شب تا صبح نتوانستم بخوابم.
برگرفته از کتاب آهسته آهسته به سوی خدا از مصطفی عاقله