loading...
Green life
پذیرای داستان های شما

سلام دوستان عزیز


این وبلاگ  پذیرای داستان های کوتاه شماست.

شما میتوانید داستان های خود را بانام خودتان در این وبلاگ برای هزاران نفر به نمایش بگذارید.


اگر هر مطلب دیگری را هم مایل بودید برای افراد به نمایش بگذارید این وبلاگ مطالب  شما را پذیرا میباشد.


برای اطلاع بیشتر به این آدرس ایمیل بزنید:

s.y_mehraban@yahoo.com

مدیر وبلاگ بازدید : 232 پنجشنبه 20 تیر 1392 نظرات (0)

زندگی

مالکوم ایکس، مبارز سیاهپوستی بود که سال ۱۹۲۵ در شهر اوهاما در ایالت نبراسکای آمریکا به دنیا آمد. او هفتمین فرزند خانواده بود. پدرش کشیش مذهبی و از جمله افرادی بود که برای حقوق مدنی سیاهپوستان فعالیت می کرد. مالکوم چهار سال بیشتر نداشت که با چشمان خود دید فرقه ای از سفیدپوستان آمریکا خانه او را آتش زدند. به شش سالگی که رسید، پدری در خانه ندید. دو سال از ربوده شدن کشیش لیتل، پدرش می گذشت که یک روز جسد مثله شده او را کنار ریل راه آهن پیدا کردند. مادر مالکوم در بیمارستان روانی بستری شد.
مالکوم در کتاب خاطراتش درباره وضعیت زندگی خود بعد از مرگ پدرش، می نویسد: "کانون خانوادگی ما از هم گسست. یک قاضی سفیدپوست وکیل خانوادگی ما شد و بردگی در لباس محبت را به یکایک ما آموخت. هر یک از خواهران و برادرانم تحت سرپرستی خانواده ای قرار گرفتند و ما کاملاً از هم جدا شدیم."

زندان

مالکوم ایکس، درس و مدرسه را رها کرد.او سرانجام هنگامی که برای فروختن یک ساعت دزدی به جواهرفروشی رفت، به دام پلیس گرفتار شد و به ده سال حبس محکوم شد.
او با برنامه ریزی برای اوقات فراغت خود در زندان، به مطالعات مذهبی پرداخت. او به تدریج با سیاهپوستان مسلمانی آشنا شد که هم بندش بودند؛ افرادی از گروه «ملت مسلمان». آنان از اسلام گفتند.

گروه امت اسلام

هفت سال از دوران محکومیت مالکوم گذشت. اما این بار مالکوم ایکس درنگ نکرد و بلافاصله پس از آزادی، به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآمد. او سیر مطالعاتی و تحقیقاتی خویش را ادامه داد و تا جایی پیش رفت که به عنوان سخنگوی این جمعیت برگزیده شد. تبلیغات مذهبی و اعتقادی او در آمریکا، باعث شد تعداد زیادی از سیاهپوستان با اسلام آشنا شوند و در مدت کوتاهی به عضویت گروه «ملت مسلمان» درآیند.
مالکوم به سیاهان می گفت: «زیستن در آمریکا، شما را آمریکایی نمی کند. شما باید یاد بگیرید از میوه های آمریکایی ها لذت ببرید. اما شما از این میوه ها لذت نبرده اید. شما تنها از خارها و سختی ها لذت برده اید برای اینکه شما باید سخت تر کار می کردید تا به میوه ها دست یابید».
بِتی، پرستار سیاهپوستی بود که در یکی از بیمارستان های آمریکا مالکوم را شناخت و پیشنهاد زندگی مشترک با او را پذیرفت.
مالکوم ایکس به چند کشور آسیایی و آفریقایی سفر کرد. یکی از علل جدایی مالکوم ایکس از عالیجاه محمد درگرایش بیش از اندازه عالیجاه محمد به نرمش در مقابل خشونت بود درصورتیکه مالکوم ایکس میگفت برای دفاع ازخودگاهی بایدخشن بود

ترور

مالکوم ایکس، پس از بازگشت از حج، نام حاج ملک شبّاز را برای خود برگزید. مالکوم در آستانه راه بود که خانه اش را به آتش کشیدند و از این واقعه جان سالم به در برد، یک هفته بعد در ۳۹ سالگی هنگام سخنرانی در سالن بالروم مانهاتان، با شلیک چند گلوله توسط تالماج هایر، از هواداران عالیجاه محمد، کشته شد
از ویکی پدیا

 

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    شما کدام یک از حوزه های زیر را بیشتر میپسندید؟؟
    پذیرای داستان های شما

    سلام دوستان عزیز


    این وبلاگ  پذیرای داستان های کوتاه شماست.

    شما میتوانید داستان های خود را بانام خودتان در این وبلاگ برای هزاران نفر به نمایش بگذارید.


    اگر هر مطلب دیگری را هم مایل بودید برای افراد به نمایش بگذارید این وبلاگ مطالب  شما را پذیرا میباشد.


    برای اطلاع بیشتر به این آدرس ایمیل بزنید:

    s.y_mehraban@yahoo.com

    آمار سایت
  • کل مطالب : 67
  • کل نظرات : 6
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 6
  • آی پی امروز : 28
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 150
  • باردید دیروز : 58
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 369
  • بازدید ماه : 369
  • بازدید سال : 12,659
  • بازدید کلی : 83,258